جدول جو
جدول جو

معنی بر خاک افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

بر خاک افتادن
(مُ رَ نَ)
بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. (آنندراج) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ، بر روی جهیدن. جاری شدن بر رخسار:
هر کرا در چشم خود با ناز پروردم چو اشک
عاقبت بی آبرویی کرد و بر رویم دوید.
؟
، استیلا یافتن. مسلط شدن. منصرف گشتن. درآمدن و در اختیار گرفتن:
دهان تنگ تو بر روزگار تنگ گرفت
غبار خط تو بر روی آفتاب دوید.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ قارْ رَ)
بر خاک نشاندن. بر خاک انداختن. کنایه از خوار و بی اعتبار کردن. (آنندراج). عقفره، بر خاک افکندن کسی را بلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
پیشانی به خاک مالیدن. به زمین افتادن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخاک افتادن
تصویر بخاک افتادن
پیشانی بخاک مالیدن، اظهار عبودیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار